بازگشت
لیست پیشنهادات و
انتقادات
فرستنده: کاظمی
سه شنبه 09 تير 1394
|
دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند .
با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. یک برادر به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد وآن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد. چندی گذشت
برادر صومعه نشین مشهور عام وخاص شد و از اقصی نقاط دنیا ،
عالمان و زهاد به دیدارش شتافتند وآن دیگری که خدمت مادر می کرد ویکسره به امور مادر می پرداخت.
برادر صومعه نشین کم کم به خود به خود غره شد که خدمت من
ارزشمند تر از خدمت برادر است
چرا که او در اختیار مخلوق است
و من در خدمت خالق ،و من از او برترم ! همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت ،پروردگار را در
خواب دید که وی را خطاب کردو
گفت :"برادر تو را بیامرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم."
برادرصومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت :"خداوندا،"
من در خدمت تو بودم واوبه خدمت
مادر،چگونه است مرا به حرمت او
می بخشی،آنچه کرده ام مایه رضای
تو نیست؟" ندا رسید :آنچه تو میکنی ما از آن بی نیازیم ولی مادرت از آنچه او می کند،بی نیاز نیست. تو خدمت بی نیاز می کنی و او خدمت نیازمند . بدین حرمت ،
مرتبت او را از تو فزونی بخشیدم.
|
|