صفحه اول درباره ما اخبار اقتصادی  آموزشی گالری ناریان در جهان یاد یاران تماس با ما  نقشه سایت
 

بازگشت

 لیست پیشنهادات و انتقادات

فرستنده:
کاظمی
پنجشنبه 15 مرداد 1394


  ماهى به آب گفتا ، من عاشق تو هستم... از لذت حضورت ، مى را نخورده مستم... آيا تو ميپذيرى ، عشق خدائيم را...؟ تا اين که بر نتابى ، ديگر جدائيم را...؟ آب روان به ماهى ، گفتا که باشد اما... لطفا بده مجالى ، تا صبح روز فردا... بايد که خلوتى با ، افکار خود نمايم... اينجا بمان که فردا ، با پاسخت بيايم... ماهي قبول کرد و ، آب روان گذر کرد... تنها براى يک شب ، از پيش او سفر کرد... وقتى که آمدش باز ، تا اين که گويد آرى... يک حجله ديد و عکسى ، بر آن به يادگارى... خود را ز پيش ماهى ، ديشب که برده بودش... آن شاه ماهى عشق ، بى آب مرده بودش... ناليد و يادش افتاد ، از ماهى آن صدايي... وقتى که گفت با عشق ، ميميرم از جدايى... ای کاش که آب می ماند ، آن شب کنار ماهی... ماهی دلش نمی مرد ، از درد بی وفایی... آری من و شما هم ، مانند آب و ماهی... یک لحظه غفلت از هم ، یعنی همین جدایی...

  © 2006 www.naryan.com | Taleghan, Naryan | SMS: 3000722001892

صفحه اولاخبارآموزشیاقتصادی |گالری |ناریان درجهانیادیارانتماس با مادرباره مانقشه سایت