خاطرات مدرسه ومكتب خانه
اين عكس خاطره انگيز رو آقاي محمد رزاقي فرزند مرحوم مشهدي محمد حسين رزاقي از قم براي ما ارسال كردند. ازعزيزاني كه اين اشخاص رو مي شناسند(كه برخي ازآنها ازشهداي گرانقدرما هستند) درخواست ميكنيم اسامي آنها را باذكر نام پدر برايمان ارسال كنند . از محمد آقاي رزاقي به خاطرارسال اين عكس زيبا وزنده نمودن خاطرات مان بسيار متشكريم
واين هم عكس بعدي كه آقاي علي صابري دراختيار سايت قراردادند وازاين بابت ازايشان تشكرداريم.ا
واينهم يه عكس ديگه
وعكس بعدي
چهارعکس زیر هم که درفروردین1370درمدرسه ناریان گرفته شده ؛ توسط آقای سید عبدالناصرمیرغیاثی برای ثبت درصفحه خاطرات مدرسه به سایت ارائه شد
عکس زیر درمدرسه ناریان گرفته شده ؛ توسط آقای غفور صابری برای ثبت درصفحه خاطرات مدرسه به سایت ارائه شد
این شعر ادم رو کجا میبره:
بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسبهای چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن والاترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
باوجود سوز و سرمای شدید
ریزعلی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
همکلاسی های درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ ها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشق ها را خط بزن.
دلم براى كودكى ام تنگ شده
مدرسه ٤ كلاسه گِلى ناريان با يك ايوانك حدود يك متر در ١٠متر كه وقتى معلم يا مدير در ايوان مي ايستاد و هياهوى دانش آموزان لرزان از سرماى زير صفرِ ايستاده در صف را نظاره ميكرد، دانش آموزانى كه نمى توانستند لباس متحدالشكل (يونيفرم) بپوشند ولى همه كت پوشيده بودند با پارچه سفيدى كه به يقه اش دوخته شده و يا بعضا براى سهولت در شستشو با سنجاق به آن متصل شده بود و دعوت مى شدند به سكوت و اجراى مراسم صبحگاهى و حركت به سمت كلاس هاي كوچك با ديوارهاى گِلى و تير چوبى با ميز و نيمكت هاى يك تكه با يك بخارى هيزمى با توليد گرمايي دلچسب در گوشه اى از كلاس كه به خاطر وجود دماى زير صفر، ميزِ نزديك به آن سرقفلى داشت و همواره مطلوب بود.
معمولا قبل از شروع كلاس ، معلم از سيد شعبان(نماينده كلاس) مى خواست تا "تَركه اى" تازه از درخت " كبوده" كه آغشته به يخ و برف بود،بياورد تا ملزومات لازم براى شروع كلاس مهيا شود. بعد حضور و غياب ، ابتدا بايد مشق ها خط ميخورد و درس پرسيده مى شد بعد درس جديد داده مي شد،اما دغدغه اصلى رفع اين ابهام بود كه آيا معلم، روز يا روزهاى گذشته ما را در حال بازى روى پشت بام ديده يا نه!؟ كيفيت و كميّت مشق هاى نوشته و نانوشته ، ميزان محفوظات دروس و ديده شدن يا نشدن در حال بازى ، تعيين كننده شدت ضربات تركه بر دستان سرخ شده چون لبوى دانش آموزان بود، شرايطى كه يادآورى اش فكر بازيگوشى و تنبلى را از سر به دور مي كرد.
...وقتى ابهت و جايگاه معلم و مدير را از توى صف مي ديدم ، همواره آرزو مي كردم بجاى آن معلم و مدير باشم، البته نه براى تنبيه دانش آموزان 😀
در دنياى كوچك من آنها "هيرو" قهرمانان بزرگى بودند كه هيكلى بزرگ و دستانى قوى دارند و صاحب اختيارند و خوب مي خورند و خوب مي پوشند و كسى كارى به كارشان ندارد و از كسى فرمان نمى برند و...
... و حالا دلم براى كودكى ام تنگ شده خود را ملامت مي كنم كه اي كاش هيچگاه اين آرزو را نمى كردم و همان طفل روستائى داخل صف با همان جوراب پشمى داخل چكمه هاى لاستيكى ويقه سفيد كوك شده به كت ،با دستكش و شال كُركى در كنار بچه هاى معصوم و دلپاك در روستايم، فارغ از دغدغه هاى زندگى امروزى مى ماندم ، ولى افسوس كه...😭😭😭
—•—•—•—•—•—•
ياد باد آن روزگاران ياد باد،
گرچه ياران غافلند از حال ما،
از من ايشان را هزاران ياد باد.
زنده ياد مشهدى محمدحسين اولين معلم زندگيم،
زنده ياد مشهدى امان الله صابرى، آقاى بدرى ، آقاى بكائى،آقاى محمودزاده،
ورف، كبوده، اردوى زمستانى شيدون، محمدعلى صابرى( مرحوم نجى الله)، سيدشعبان، آقاخسرو، آقامحمدعلى شريف كاظمى، رضاقلى شريف كاظمى،سيدمفيد،الله داد، سبحان، ذبيح اله رزاقى، شهيدسيداحسان، محمدصابرى(ملابابا)، عباس صابر(مرحوم قنبر)، عبدالمناف، سيدحسينعلى، علي صابرى (مرحوم احمد)، حجت صابرى، سيدحيدر، سيدغياث، على صابرى (مرحوم اوستا رحمت)،غلامعلى شريف كاظمى،على صابرى(بشير)،على صابرى (سيف الدين) و...
على رزاقى
|