لطیفه های ارسالی آقای شایان محمودیان
یه روز یه پیرمردی عزرائیل رو می بینه که داره از دور میادطرفش. ازترس جونش فرارمی کنه می ره داخل یه مهد کودک کنار بچه ها می شینه شروع می کنه به بیسکویت خوردن. عزرائیل میادپیشش ومیگه: داری چیکار می کنی؟ پیرمرد با صدای بچه گانه میگه: دارم قاقا میخورم. عزرئیل میگه: پس قاقاتو بخور بریم دَدَر.
پسر غضنفر رتبه اول کنکور رو میاره بهش میگن چه کار کردی؟ میگه روزی 25 ساعت درس می خوندم! میگن مگه میشه؟ میگه آره: صبح یک ساعت زود تر بیدار می شدم!!!
سهيل: سعيدچرا روزهاي آفتابي باخودت چتر می آوری سعيد:آخه روزهای بارانی بابام چتر را می برد.
یک نفر سوار آسانسور می شود، می بیند نوشته اند: ظرفیت:۱۲ نفر با خودش می گوید:عجب! حالا ۱۱ نفر دیگر را از کجا بیاورم؟ یارو به زنش میگه: عزیزم دكمه پیراهنم افتاده. زنش میگه: خب میتونی کتت رو روی پیرهنت بپوشی! یارو میگه: آخه دو تا از دکمه های کتم هم افتاده. زنش میگه: اوا خاک عالم، مگه میخوای بدون پالتو از خونه بری بیرون !؟
|