نظرات ارسالی

فرستنده:سید شعبانعلی میرغیاثی


 داستانی شنیدنی از اینشتین معروف است که یک بار اینشتین در امریکا با قطار در حال مسافرت بوده که مامور قطار برای دیدن بلیط سر می رسد اما اینشتین هر چه که می گردد بلیط را پیدا نمی کند. مامور که این وضع را می بیند از کوپه او دور می شود در حالی که می گوید "حضرت استاد ، کیست که شما را نشناسد و یا شک کند شما بلیط نگرفته اید. نیازی به نشان دادن بلیط نیست". اینشتین سری به نشانه تشکر تکان می دهد. مامور بعد از تمام کردن کوپه های دیگر این واگن ، نگاهی به عقب می اندازد اما متوجه می شود اینشتین همچنان در حال گشتن است. برمی گردد و می گوید : "پروفسور اینشتین ، گفتم که شما را می شناسم و نیازی به بلیط نیست ، چرا بازهم نگرانید؟" اینشتین جواب می دهد : "اینهائی که گفتی خودم هم می دانم ، دنبال بلیط هستم ببینم به کجا دارم می روم"

فرستنده:سید شعبانعلی میرغیاثی


  (( چهار راه مختصر و مفید برای رسیدن به آرامش )) 1- نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا 2- نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا 3- نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا 4- نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا

فرستنده:مرتضی صابری :


 شهید حمید باکری: دعا کنید خداوند شهادت را نصیب شما کند،در غیر این صورت زمانی فرا میرسد که جنگ تمام میشود و رزمندگان سه دسته می شوند،دسته ای به مخالفت با گذشته خود بر می خیزندو پشیمان میشوند.دسته ای راه بی تفاوتی بر می گزینندودر زندگی مادی غرق می شوندوهمه چیزرافراموش میکنند.دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد.پس از خدا بخواهید با وصال شهادت از عوابق زندگی بعد جنگ در امان باشید،چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جز دسته سوم ماندن بسیار سخت و دشوار خواهد بود.

فرستنده:سید شعبانعلی میرغیاثی


 وابستگی و وارستگی روزی گدایی به دیدن صوفی درویشی رفت و دید که او بر روی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند، نشسته است. گدا وقتی اینها را دید فریاد کشید: این چه وضعی است؟ درویش محترم! من تعریف های زیادی از زهد و وارستگی شما شنیده ام اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما، کاملا سرخورده شدم. درویش خنده ای کرد و گفت: من آماده ام تا تمامی اینها را ترک کنم و با تو همراه شوم. با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد. او حتی درنگ هم نکرد تا دمپایی هایش را به پا کند. بعد از مدت کوتاهی، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت: من کاسه گدائیم را در چادر تو جا گذاشته ام. من بدون کاسه گدایی چه کنم؟ لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم. صوفی خندید و گفت: دوست من، گل میخ های طلای چادر من در زمین فرو رفته اند، نه در دل من، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب میکند؟ نتیجه اخلاقی: در دنیا بودن، وابستگی نیست. وابستگی، حضور دنیا در ذهن است و وقتی دنیا در ذهن ناپدید میشود؛ وارستگیست که خودنمایی می کند

فرستنده:کبری شریف کاظمی


 سخنرانی عجیب 'ونه گات' در مراسم فارغ التحصیلی دانشگاه MIT کورت ونه گات جونیور(Kurt Vonnegun Jr) از نویسندگان مطرح امروز امریکاست. از جمله ابتکارات او ترکیب بدیعی از خیال و واقعیت در دنیای مادی ست. کورت ونه گات جونیور، در 11 نوامبر 1922 در ایندیاناپولیس و در دوران بد اقتصادی به دنیا آمده، او در آثارش همواره از ایام شاد و پر نشاط کودکی سخن می گوید. متن زیر سخنرانی "ونه گات" در مراسم فارغ التحصیلی دانشگاه MIT است: اگر میخواستم برای آینده ی شما فقط یک نصیحت بکنم، مالیدن کرم ضدّ آفتاب را توصیه میکردم !!! آثار مفید و دراز مدّتِ کرم ضدّ آفتاب، توسط دانشمندان ثابت شده است، در حالی که سایر نصایح من،هیچ پایه و اساس قابل اعتمادی، جز تجربه های پر پیچ و خمِ شخص بنده ندارند. اینک این نصایح را خدمتتان عرض می کنم : قدرِ نیرو و زیبایی جوانی تان را بدانید، ولی اگر هم ندانستید،مهم نیست! روزی قدرِ نیرو و زیباییِ جوانی تان را خواهید دانست، که طراوت آن رو به اُفول گذارد. اما باور کنید تا بیست سال دیگر،به عکسهای جوانیِ خودتان، نگاه خواهید کرد و به یاد می آورید چه امکاناتی در اختیارتان بوده و چقدر فوق العاده بوده اید. آن طور که تصوّر می کردید،چاق نبودید. همه چیز در بهترین شرایطش بوده تا شما، احساس خوب داشته باشید. نگران آینده نباشید. اگر هم دلتان میخواهد نگران باشید، فقط این را بدانید که نگرانی،همان اندازه مؤثّر است، که جویدن آدامس بادکنکی در حلّ یک مسئه ی جبر! مشکلات اساسی زندگی شما،بی تردید چیزهایی خواهند بود که هرگز به مخیله ی نگران تان هم خطور نکرده اند. از همان نوعی که یک روز سه شنبه ی عاطل و باطل، ناگهان احساس بد پیدا می کنید و نسبت به همه چیز بدبین میشوید ! با دلِ دیگران،بی رحم نباشید. عمرتان را با حسادت تلف نکنید. گاهی شما،جلو هستید و گاهی عقب. مسابقه،طولانی است و سر انجام، خودتان هستید که با خودتان مسابقه می دهید. ناسزاها را فراموش کنید. اگر موفّق به انجام این کار شدید، راهش را به من هم نشان بدهید! نامه های عاشقانه ی قدیمی را حفظ کنید. صورت حسابهای بانکی و قبض ها و ... را دور بیاندازید. اگر نمی دانید می خواهید با زندگی تان چه بکنید، احساس گناه نکنید. جالبترین افرادی را که در زندگی ام شناخته ام، در 22 سالگی نمی دانستند می خواهند با زندگی شان چه کنند. برخی از جالب ترین چهل ساله هایی هم که می شناسم، هنوز نمیدانند ! تا می توانید کلسیم بخورید. با زانوهایتان مهربان باشید. وقتی قدرت زانوهای خود را از دست دادید، کمبودشان را به شدّت حس خواهید کرد. ممکن است ازدواج کنید،ممکن است نکنید. ممکن است صاحب فرزند شوید،ممکن است نشوید. ممکن است در چهل سالگی طلاق بگیرید. احتمال هم دارد که در هشتاد و پنجمین سالگرد ازدواجتان، رقصکی هم بکنید. هرچه می کنید، نه زیاد،به خودتان بگیرید، نه زیاد،خودتان را سرزنش کنید. انتخاب های شما بر پایه ی 50درصد بوده، همانطور که مال همه بوده است. دستورالعمل هایی که به دست تان می رسد،را تا ته بخوانید. حتّی اگر از آنها پیروی نمی کنید. از خواندن مجلّات زیبایی پرهیز کنید. تنها خاصیت آنها این است که به شما بقبولانند که زشتید. با خواهران و برادران خود مهربان باشید. آنها بهترین رابط شما با گذشته هستند، و به گمان قوی،تنها کسانی هستند که بیش از هر کس دیگر،در آینده،به شما خواهند رسید. به یاد داشته باشید که دوستان می آیند و می روند، ولی آن تک و توک دوستان جان جانی، که با شما می مانند را حفظ کنید. برای پل زدن میان اختلافهای جغرافیایی و روشهای زندگی، سخت بکوشید. زیرا هرچه بیشتر از عمر شما بگذرد، بیشتر پی می برید که به افرادی که در جوانی می شناختید،محتاجید. سفر کنید. برخی حقایقِ لاینفک را بپذیرید: قیمتها صعود می کنند، سیاستمداران کلک میزنند، شما هم پیر می شوید. و آنگاه که شدید، در تخیّل تان به یاد می آورید که وقتی جوان بودید، قیمتها مناسب بودند، سیاستمداران شریف بودند، و بچّه ها به بزرگترهایشان احترام می گذاشتند. به بزرگترها احترام بگذارید. توقع نداشته باشید که کس دیگری،نان آور شما باشد. ممکن است حساب پس اندازی داشته باشید. شاید هم همسر متموّلی نصیب تان شده باشد. ولی هیچگاه نمی توانید پیش بینی کنید که کدام خالی میشود یا به شما جاخالی می دهد. خیلی با موهایتان ور نروید. وگرنه وقتی چهل سالتان بشود، شبیه موهای هشتاد ساله ها میشود. نخ دندان به کار ببرید . در شناخت پدر و مادرتان بکوشید. هیچ کس نمی داند که آنان را، کِی برای همیشه از دست خواهید داد. دقت کنید که نصایح چه کسی را می پذیرید. اما با کسانی که آنها را صادر می کنند،بردبار و صبور باشید. نصیحت،گونه ی دیگرِ غم غربت است. ارائه ی آن،روشی برای بازیافت گذشته، از میان تل زباله ها، گردگیری آن، و ماله کشیدن بر روی زشتی ها و کاستی هایشان، و مصرف دوباره ی آن، به قیمتی بالاتر از آنچه ارزش دارد،است. امّا اگر به این مسائل،بی توجّه هستید، لااقل حرفم را در مورد کرم ضدّ آفتاب بپذیرید !!!

فرستنده:شریف کاظمی:


 نمازهایت را عاشقانه بخوان. حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری ، قبلش فکر کن چرا داری نماز میخوانی و با چه کسی قرار ملاقات داری. آن وقت کم کم لذت میبری از کلماتی که در تمام عمر داری تکرارشان می کنی. تکرار هیچ چیز جز نماز در این دنیا قشنگ نیست... "شهید دکتر مصطفی چمران "

فرستنده:کبری شریف کاظمی


 خدايا! تو را شكر مي‏كنم كه مرا بي‏نياز كردي، تا از هيچ‏كس و از هيچ‏چيز انتظاري نداشته باشم. خدايا! عذر مي‏خواهم از اين كه در مقابل تو مي‏ايستم و از خود سخن مي‏گويم و خود را چيزي به حساب مي‏آورم كه تو را شكر كند و در مقابل تو بايستد و خود را طرف مقابل به حساب آورد! خدايا! آنچه مي‏گويم از قلبم مي‏جوشد و از روحم لبريز مي‏شود. خدايا! دل‏شكسته‏اي با تو راز و نياز مي‏كند، زجركشيده‏اي كه وارث هزارها سال مصيبت و شكنجه است، ظلم‏زده‏اي كه تا اعماق استخوان‏هايش از شدت درد و رنج مي‏سوزد، نااميدي كه در افق سرنوشت، جز ظلم و حرمان و تاريكي نمي‏بيند، و جز آينده‏اي مبهم و تاريك سراغ ندارد. خدايا! هنگامي كه غرش رعدآساي من، در بحبوحه حوادث مي‏شد و به كسي نمي‏رسيد، هنگامي كه فرياد استغاثه من در ميان فحش‏ها و دروغ‏ها و تهمت‏ها ناپديد مي‏شد، تو! اي خداي من! ناله ضعيف شبانگاه مرا مي‏شنيدي، و بر قلب سوخته‏ام نور مي‏تافتي و به استثغاثه‏ام جواب مي‏گفتي. تو در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتي، تو در كوير تنهايي، انيس شب‏هاي تار من شدي، تو در ظلمت نااميدي، دست مرا گرفتي و كمك كردي، در ايامي كه هيچ عقل و منطقي قادر به محاسبه و پيش‏بيني نبود، تو بر دلم الهام كردي و به رضا و توكل مرا مسلح نمودي، در ميان ابرهاي ابهام، در مسير تاريك و مجهول و وحشتناك، مرا هدايت كردي. دل غم‎زده و دردمندم آرزوي آزادي مي‏كند، وروح پژمرده‏ام خواهش پرواز دارد، تا از اين غربت‏كده سياه، رداي خود را به وادي عدم بكشاند و از بار هستي برهد، ودر عالم نيستي فقط با خداي خود به وحدت برسد. اي خداي بزرگ! تو را شكر مي‏كنم كه راه شهادت را بر من گشودي، دريچه‏اي پرافتخار از اين دنياي خاكي به سوي آسمان‏ها باز كردي، و لذت‏بخش‏ترين اميد حياتم را دراختيارم گذاشتي، و به اميد استخلاص، تحمل همه دردها و غم‏ها و شكنجه ‏ها را ميسر كردي.گزیده ای از دست نوشته شهید دکتر مصطفی چمران

فرستنده:. . . :


 طرح ترک میلیونها گناه برای ظهور صاحب الزمان(ع) سهم شما" ترک یک گناه"... اللهم عجل الولیک الفرج

فرستنده:. . .:


 درتفحص شهدا دفترچه جیبی شهید16 ساله که گناهانش را نوشته بود پیدا شد: دراین هفته " 1.یک شب بدون وضوخوابیدم. 2.درجمع بلند خندیدم. 3.غرور در بازی وقتی گل زدم. 4.نمازشب را بدون دقت خواندم. 5.فرمانده در سلام از من سبقت گرفت. 7.ذکر روز رافراموش کردم و جمعه بجای 1000صلوات -700صلوات فرستادم..." "شهداشرمنده ایم"

فرستنده: . . .


 آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست / هرکجا هست خدایا به سلامت دارش. برای تعجیل در ظهور آقا امام زمان(ع) صلوات.

[21 22 23 24 25 26 27 28 29 30]  [< previous]  [Next >]