نظرات ارسالی
|
فرستنده:ز. میرغیاثی
|
گاهی خداوند درها را قفل میکند و پنجره ها را می بندد.چه زیباست فکر کنیم طوفانی در راه است و خداوند نمی خواهد اسیبی به ما برسد... |
فرستنده:میرغیاثی
|
خمیازه پیامی از بدن هست که اعلام میکنه 10 درصد از باتری باقی مانده. |
فرستنده:ز.میرغیاثی:
|
سلام بر علی. سلام بر عدالت علی. سلام بر شجاعت و شهامت و رشادت علی. سلام بر تو ای پدر مهربان که گنجینه ی مهر و گنجور وفائی وسلام بر شما عزیزانی که بر علی و ال علی صمیمانه عشق می ورزید. |
فرستنده:مرتضی صابری
|
آیت الله سید محمود طالقانی:
«آن مسلمانى كه خیال مى كند نمازش را خوانده و روزه اش را گرفته و دعایش را خوانده و تكلیفش ساقط شده و منظور همین بوده، دین را نفهمیده است.//
آن كه خیال مى كند به همه رساله عملیه عمل كرد و دیگر هیچ مسئولیتى ندارد، دین را نفهمیده است.//
ما مى گوییم اسلام دین تحرك است، حال چرا مسلمانان تحركشان از بین رفته است؟//
براى اینكه عبادات را منتهاى مسئله و مسئولیت بعثت انبیا گمان كرده اند. چنان سرهایمان را به پایین انداخته ایم و شانه از زیر بار مسئولیت ها خالى كرده. اینكه فقط دین را در چند جمله طهارت، نماز و روزه خلاصه كرده ایم و بس...//
در صورتى كه مسلمانى و دین داشتن یعنى تعیین سرنوشت، استقرار محیط امن، آزادى بیان، دخالت در امور زندگى، دخالت در اقتصاد، دخالت در بیت المال مملكت. »
|
فرستنده:محمود رزاقی (مشهدی اکبر مرحوم ) :
|
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
براي شادي روح شهداء صلوات بفرستيد |
فرستنده:مرتضی صابری :
|
من نمی دانم
که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است//
کبوتر زیباست//
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست//
گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد//
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید//
واژه ها را باید شست//
واژه باید خود باد//
واژه باید خود باران باشد//
چتر ها را باید بست//
زیر باران باید رفت//
فکر را خاطره را زیر باران باید برد//
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت//
دوست را زیر باران باید دید//
عشق را زیر باران باید جست//
سهراب سپهری
|
فرستنده:صابری . احمد
|
سوالی سخت در مصاحبۀ استخدام!
مردي به نام استيو، براي انجام مصاحبه حضوري شغلي که صدها متقاضي داشت به شرکتي رفت. مدير شرکت، به جاى آن که سين جيم کند، يک ورقه کاغذ گذاشت جلوي استيو و از او خواست براي استخدام، تنها به يک سوال پاسخ بدهد.
سوال اين بود: شما در يک شب بسيار سرد و توفانى، در جاده اى خلوت رانندگى مي کنيد، ناگهان متوجه مي شويد که سه نفر در ايستگاه اتوبوس، به انتظار رسيدن اتوبوس، اين پا و آن پا مي کنند و در آن باد، باران و توفان چشم به راه کمک هستند.
يکى از آن ها پير زن بيمارى است که اگر هر چه زودتر کمکى به او نشود ممکن است همان جا در ايستگاه اتوبوس غزل خداحافظى را بخواند.
دومين نفر، صميمى ترين و قديمى ترين دوست شماست که حتى يک بار شما را از مرگ نجات داده است و نفر سوم، همسر آينده شماست که حالا با او در دوران نامزدي به سر مي بريد؛ اما خودروي شما فقط يک جاى خالى دارد، شما از ميان اين 3 نفر کدام يک را سوار مى کنيد؟ پيرزن بيمار؟ دوست قديمى؟ يا نامزدتان را؟
جوابى که استيو نوشت باعث شد از ميان صدها متقاضى، به استخدام شرکت در آيد. پاسخ اين بود: من سوئيچ ماشينم را مي دهم به آن دوست قديمى ام تا پير زن بيمار را به بيمارستان برساند، و با نامزدم در ايستگاه اتوبوس مي مانم تا شايد اتوبوس از راه برسد. |
فرستنده:صابری . احمد
|
دلیل رشوه دادن به دلقک دربار!
شب که میشود حوصلهها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.
پادشاهي دلقکي داشت که با همه درباريان مزاح مي کرد و آن ها را مسخره مي کرد جز يک نفر به نام اصيل الدين.
روزي پادشاه به دلقک گفت: تو چرا همه را مسخره مي کني جز اصيل الدين.
گفت: چون همه به من دو دينار مي دهند و او صددينار.
شاه اصيل الدين را احضار کرد و سبب پرسيد، اصيل الدين گفت: دينار به دو تن مي دهند، يکي آن که دستشان بگيرد و ديگر آن که پايشان نگيرد. امير بسيار خنديد و او را مرخص کرد. |
فرستنده:مرتضی صابری
|
دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته عمده تقسیم کرده است :
آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند ( عمده آدمها . حضورشان مبتنی به فیزیک است . تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند . بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند
///
آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند ( مردگانی متحرک در جهان . خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته اند . بی شخصیت اند و بی اعتبار . هرگز به چشم نمی آیند . مرده و زنده اشان یکی است
.///
آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند ( آدمهای معتبر و با شخصیت . کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند . کسانی که هماره به خاطر ما می مانند . دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم .///
آنانی که وقتی هستند نیستند و وقتی که نیستند هستند ( شگفت انگیز ترین آدمها . در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم . اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم . باز می شناسیم . می فهمیم که آنان چه بودند . چه می گفتند و چه می خواستند . ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان . اما وقتی در برابرشان قرار می گیریم . قفل بر زبانمان می زنند . اختیار از ما سلب میشود . سکوت می کنیم و غرقه در حضور آنان مست می شویم . و درست در زمانی که می روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم . شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد
. |
فرستنده:مرتضی صابری
|
شهید دکتر مصتفی چمران : خدایا هدایتم کن ، زیرا میدانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است.
خدایا هدایتم کن که ظلم نکنم ، زیرا میدانم که ظلم چه گناه نابخشودنی است.
خدایا نگذار دروغ بگویم ، زیرا دروغ ظلم کثیفی است.
خدایا محتاجم نکن که تهمت به کسی بزنم ، زیرا تهمت خیانت ظالمانه ای است.
خدایا ارشادم کن که بی انصافی نکنم ، زیرا کسی که انصاف ندارد شرف ندارد.
خدایا راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم ، که بی احترامی به یک انسان همانا کفر خدای بزرگ است.
خدایا مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم .
خدایا پستی و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز تا فریب زرق و برق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند.
خدایا من کوچکم ، ضعیفم و ناچیزم ، پرکاهی در مقابل طوفانها هستم ؛ به من دیده ای عبرت بین ده تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال تو را براستی بفهمم و بدرستی تدبیر کنم.
خدایا دلم از ظلم و ستم گرفته است ؛ تو را به عدالتت سوگند می دهم که مرا در زمره ستمگران و ظالمان قرار نده.
خدایا می خواهم فقیری بی نیاز باشم که جاذبه های مادی زندگی مرا از زیبایی عظمت تو غافل نگرداند.
خدایا خوش دارم گمنام و تنها باشم تا در غوغای کشمکشهای پوچ مدفون نشوم.
خدایا دردمندم ، روحم از شدت درد می سوزد ، قلبم می جوشد ، احساسم شعله می کشد و بند بند وجودم از شدت درد صیحه می زند ؛ تو مرا در بستر مرگ آرامش بخش.
خدایا خسته شده ام ، پیر شده ام ، دل شکسته ام ، ناامیدم و دیگر آرزویی ندارم.احساس می کنم که این دنیا دیگر جای من نیست ، با همه وداع می کنم و می خواهم با خدای خود تنها باشم.
خدایا ، خدایا ! به سوی تو می آیم ، از عالم و عالمیان می گریزم ، تو مرا در جوار رحمتت سکنی ده.
ای همیشه حاضر در میان ما !با طراوت بهار دیدمت با شمیم انتظار بوییدمت و با دلی بی قرار جوییدمت !…
ای چشم بینای خدا! تو حاضری در جای جای زندگانی ما در لحظه لحظه زیستن ما
نفس کشیدن نشستن ما برخاستن ما …در هر پگاه و نگاه ما و در ژرفای نماز و نیاز ما!
|