صفحه اول درباره ما اخبار اقتصادی  آموزشی گالری ناریان در جهان یاد یاران تماس با ما  نقشه سایت
 

 

 لیست پیشنهادات و انتقادات

فرستنده:مهدی آهوئی - 110hoo@gmail.com
يکشنبه 01 شهريور 1394


 سلام به همه بزرگواران من دهیار یکی از روستاهای مشهد مقدس هستم در دفاع از عملکرد دهیار روستای شما همین قدر بگویم که کلیه دهیاران مظلوم قرار گرفتند تمام کارهایی که انجام میدهند به یک فحش و ناسزا نمی ارزد به یک مصوبه شورا برای عزل شدن و بدبختی نمی ارزد.

فرستنده:بهرام صابری
شنبه 24 مرداد 1394


 با سلام لطفا شماره همراه ذیل را به منظور اطلاع رسانی در شبکه پیامک (سپنا) ثبت فرمایید 1-شماره 09370000078 به نام خانم راحله صابری 2-شماره 091200000274 به نام خانم زینت صابری

پاسخ: شنبه 24 مرداد 1394


 اضافه شد

فرستنده:شریف کاظمی
پنجشنبه 22 مرداد 1394


 بسم تعالی انالله و اناالیه راجعون بانو گلبانو رزاقی(عمه گل) همسر مرحوم مشهدی عارف شریف کاظمی به رحمت ایزدی پیوست. بدینوسیله به اطلاع کلیه آشنایان و همشهریان عزیز میرساند مراسم تشییع و تدفین پیکر پاک آن مرحومه روز جمعه مورخ ۹۴/۵/۲۳ برگزار میگردد. ضمنا مراسم سوم و هفتم آنمرحومه روز پنجشنبه مورخ ۹۴/۵/۲۹ از ساعت ۱۱ لغایت ۱۴ در مسجد محمد رسول الله روستای ناریان منعقد میگردد. حضور شما سروران گرامی تسلی خاطر بازماندگان می باشد.

فرستنده:معصومه صابری
جمعه 16 مرداد 1394


 معلم مدرسه‌ای با اینکه ﺯﯾﺒﺎ بود ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت، هنوز ازدواج نکرده بود. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: «ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﯽ خوبی ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﯼ؟» معلم گفت: «ﯾﮏ ﺯﻧﯽ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﺵ او ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ بار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ شده ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد. ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد. ﭘﺪﺭﺵ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ را ﻫﺮ ﺷﺐ كنار میدان شهر ﺭﻫﺎ می‌کرد. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ می‌آمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ نبرده ﺍﺳﺖ. ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ دعا می‌کرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ می‌سپرد. ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند. ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بیاورد ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ فرزند هفتم ﭘﺴﺮ باشد ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﻟﺪ ﭘﺴﺮ، ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ. ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ به دنیا ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭﻣﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ. ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﭘﺴﺮ به دنيا آورد ﺍﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ فوت كردند. ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ می‌خواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﺪ.» ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ: «می‌دانید آن ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ میخواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ که ﺑﻮﺩ؟ آن دختر ﻣﻨﻢ! ﻭ ﻣﻦ ﺑﺪﯾﻦ دلیل ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﭘﺪﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻫﺴﺖ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮ ﻭ ﺧﺸﮏ ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺪمت می‌کنم. آن ﭘﻨﺞ ﭘﺴﺮ، ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻢ، ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ خبرش را می‌گیرند. ﭘﺪﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﻪ می‌کند ﻭ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ.» ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ ﻭ ﻧﺎﭘﺴﻨﺪ ﻣﯽﺩﺍﻧﯿﺪ، ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﯿﺮﯼ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﻭﺍﻟﻠﻪ ﯾﻌﻠﻢ ﻭ ﺍﻧﺘﻢ ﻻﺗﻌﻠﻤﻮﻥ... ﺍﻟﻠﻪ می‌داند ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﻓﻬﻢ ﻭ ﺩﺭﮎ ﺁﻥ ﻋﺎجز ﻫﺴﺘﯿﺪ. ﺑﻪ ﻗﻀﺎﯼ ﺍﻟﻬﯽ ﻭ اراده ﺍﻭ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎﺵ، ﺗﺎ ﻃﻌﻢ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ کنی. 🌹 اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی، باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای … "پس نیکی را بکار، بالای هر زمینی… و زیر هر آسمانی…. برای هر کسی... " تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!! که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند … اثر زیبا باقی می ماند، حتی اگر روزی صاحب اثر دیگر حضور نداشته باشد 🌰☔️🌰☔️🌰☔️

فرستنده:کاظمی
پنجشنبه 15 مرداد 1394


  ماهى به آب گفتا ، من عاشق تو هستم... از لذت حضورت ، مى را نخورده مستم... آيا تو ميپذيرى ، عشق خدائيم را...؟ تا اين که بر نتابى ، ديگر جدائيم را...؟ آب روان به ماهى ، گفتا که باشد اما... لطفا بده مجالى ، تا صبح روز فردا... بايد که خلوتى با ، افکار خود نمايم... اينجا بمان که فردا ، با پاسخت بيايم... ماهي قبول کرد و ، آب روان گذر کرد... تنها براى يک شب ، از پيش او سفر کرد... وقتى که آمدش باز ، تا اين که گويد آرى... يک حجله ديد و عکسى ، بر آن به يادگارى... خود را ز پيش ماهى ، ديشب که برده بودش... آن شاه ماهى عشق ، بى آب مرده بودش... ناليد و يادش افتاد ، از ماهى آن صدايي... وقتى که گفت با عشق ، ميميرم از جدايى... ای کاش که آب می ماند ، آن شب کنار ماهی... ماهی دلش نمی مرد ، از درد بی وفایی... آری من و شما هم ، مانند آب و ماهی... یک لحظه غفلت از هم ، یعنی همین جدایی...

فرستنده:معصومه صابری
چهارشنبه 14 مرداد 1394


 دانشمندی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت : چرا به جای تحصیل علم , چوپانی می کنی . چوپان در جواب گفت : آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام. دانشمند گفت :خلاصه دانشها چیست ؟ چوپان گفت :پنج چیز است: تا راست تمام نشده دروغ نگویم تامال حلال تمام نشده , حرام نخورم تا از عیب و گناه خود پاک نگردم , عیب مردم نگویم. تا روزیِ خدا تمام نشده ,به در خانه ی دیگری نروم. تا قدم به بهشت نگذاشته ام ,از هوای نفس و شیطان , غافل نباشم دانشمند گفت : حقاً که تمام علوم را دریافته ای , هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده است?

فرستنده:کاظمی
چهارشنبه 14 مرداد 1394


 در کودکي پاکن هايي ز پاکي داشتيم // يک تراش سرخ لاکي داشتيم // کيفمان چفتي به رنگ زرد داشت// دوشمان از حلقه هايش درد داشت// گرمي دستانمان از آه بود // برگ دفتر هايمان از کاه بود // تا درون نيمکت جا مي شديم// ما پر از تصميم کبري ميشيديم // با وجود سوز وسرماي شديد // ريز علي پيراهنش را ميدريد // کاش ميشد باز کوچک ميشديم///

فرستنده:سید سعدی
دوشنبه 12 مرداد 1394


 هر آن چه كه خداوند بزرگ مقدر مي فرمايد، هيچ بنده اي را توان تفسير آن نيست و بر آن چه كه حكمت متعاليه اش تعلق مي گيرد، هيچ كس را جرأت تعبير و تعديل نمي باشد لذا بر آن چه كه مي دهد شاكريم و بر نداده هايش صبر مي كنيم. دست طبیعت، بهار زندگی ما را به برگ ریزان خزان بدل کرد و گل سر سبد زندگی ما را با خود به پرواز در آورد و به ملکوت اعلی فرستاد. اما تحمل اين مصيبت با شركت شما دوستان و همراهان و همه ناریانی های عزیز كه در مراسم تشييع، خاك سپاري، سوم و هفتم مادر عزیزمان كه همگام و التيام بخش بوديد و در اين محفل تلخ مصيبت، بار از دوش همگي ما برداشتيد، قلب هاي مهربانتان را بر روي اندوهمان گشوديد و سبكبارمان كرديد، سپاسگزاري می کنیم ، باشد بر خوان شادي هاي همگي شما پاسخگوي خوبي باشيم.

فرستنده:کاظمی
شنبه 03 مرداد 1394


 انشای یک دانش آموز، در مورد "پول حلال" نان حلال خیلی خیلی خوب است. من نان حلال را خیلی دوست دارم. ما باید همیشه دنبال نان حلال باشیم، مثل آقا تقی. آقاتقی یک ماست‌بندی دارد.او همیشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت می‌دهد تا آبی که در شیرها می‌ریزد، حلال باشد. آقا تقی می‌گوید: آدم باید یک لقمه نان حلال به زن و بچه‌اش بدهد تا فردا که سرش را گذاشت روی زمین و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بیراه نباشد . دایی من کارمند یک شرکت است. او می‌گوید: تا مطمئن نشوم که ارباب رجوع از ته دل راضی شده، از او رشوه نمی‌گیرم. آدم باید دنبال نان حلال باشد. دایی‌ام می‌گوید: من ارباب رجوع را مجبور می‌کنم قسم بخورد که راضی است و بعد رشوه می‌گیرم! داییم می‌گوید : تا پول آدم حلال نباشد، برکت نمی‌کند. پول حرام بی‌برکت است. ولی پدرم یک معلم است و من فکر می‌کنم پولش حرام است؛ چون هیچ‌وقت برکت ندارد و همیشه وسط برج کم می‌آورد. تازه یارانه‌ها را خرج می‌کند و پول آب و برق و گاز را نداریم که بدهیم. ماه قبل، برق ما را قطع کردند، چون پولش را نداده بودیم. دیشب می‌خواستم به پدرم بگویم:کاش دنبال یک لقمه نان حلال بودی!!!!!

فرستنده:علي _درست كار
شنبه 03 مرداد 1394


 واسه رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یه نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه و بقیه از روش رد بشن. داوطلب زیاد بود ... قرعه انداختند. افتاد بنام یه جوون. همه اعتراض کردند الا یه پیرمرد! گفت: " چیکار دارید! بنامش افتاده دیگه! " بچه ها از پیرمرد بدشون اومد. دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوون . جوون بلافاصله خودش رو به صورت انداخت رو سیم خاردار. بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوون. همه رفتن الا پیرمرد. گفتند: " بیا! " گفت " نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش! مادرش منتظره!

[1 2 3 4 5 6 7 8 9 10]  [< previous]  [Next >]

  © 2006 www.naryan.com | Taleghan, Naryan | SMS: 3000722001892

صفحه اولاخبارآموزشیاقتصادی |گالری |ناریان درجهانیادیارانتماس با مادرباره مانقشه سایت